احساس بدی دارم،از سه شنبه تا امروز روزای نحسی دارم پر از رنجش از رفتار اطرافیان. به حدی ناراحتم که سه شنبه جز صبحانه هیچ وعده دیگه ای رو غذا نخوردم و امروز هم که با اصرارای دوستان تو دور همی همیشگیمون شرکت کردم به غلط کردن افتادم که چرا رفتم؟ من که گفتم شرایطش و ندارم که برم.چرا راضی شدم؟ درسته همه تو خصوصی و گروه بهم گفتن بیخود کردی،باید بیای ولی چرا راضی شدم؟
سلام.
سلام میکنم چون خیلی وقته اینجا نمی نویسم . نگاه که میکنم میبینم آخرین نوشته م مربوط میشه به حدود سه سال پیش!
راستش خیلی دلم میخواد این حرفا رو مکتوب کنم که اومدم اینجا . چون جای دیگه نمیتونم بنویسم . توی این دو، سه سال کارای زیادی کردم . از کار قبلی استعفا دادم، یکسال تو خونه موندم برای اینکه شاید بتونم درس بخونم و ارشد قبول شم که خیلی حوصله درس خوندن پیدا نکردم! با اینکه رفتم بهترین کتابای درس و تست رو خریدم . البته کمی درس خوندن تو یه آزمون استخدامی برام نتیجه داد و قبول شدم که الان یکسالی میشه که فرآیند مصاحبه و چیزای دیگه شو دارم رد میکنم . خدا رو شکر
از اولای سال هم زمزمه یکی از دوستام شروع شد که یه شرکت ثبت کرده و برم پیشش مشغول شم که از اول تابستون رفتم پیشش .
احساس آرامش فکری تو کار خیلی مهمه . الان خیلی راحتم. چیزی که از روز اول هم توی شرکت قبلی نداشتم !
مطمئنا پست بعدی رو خیلی زود میزارم اینجا ولی سعی میکنم که زودتر بیام اینجا
درباره این سایت